۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

بچه‌های درد

او زندانی سیاسی بود که اوایل دهه شصت، دخترش را به طرز جانکاهی به دنیا آورد. از روز اول در هراس بود اسمش را صدا کنند و دخترک را بگیرند. بچه را به وجودش دوخته بود. دو سه ماه بعد وقتی دخترک را بردند، هم‌سلولی‌ها برای بندآوردن شیری که از سینه‌ها سرازیر بود با پارچه پستان‌هایش را بستند.

در جهان من چیزی دردناک‌تر از این صحنه در کتاب «بچه‌های درخت نورا» وجود ندارد. موقع خواندنش درد از قلبم شروع می‌شد و به نوک انگشت‌هایم می‌رسید. چند روز بی‌خیال کتاب شدم و دوباره از اول شروع کردم.

زاییدن و شیردادن، نقطه‌های حساس دردزای من را تغییر داده. هر رنجی که مربوط به بچه‌هاست بیشتر از قبل آزارم می‌دهد، خیلی بیشتر. تا حدی که دیدن بعضی گزارش‌ها و خواندنشان را کنار گذاشته‌ام.

در مجموعه جنایات دهه شصت، در کنار اعدام‌ها و شکنجه‌های فیزیکی زیرمجموعه‌ای هم باید درست شود درباره فجایعی که در حق کودکان و مادران شد.

۱ نظر:

  1. سلام
    چقدر خوشحال شدم که اینجا را کشف کردم. من هم برای هانا می نویسم. در: http://madarii.blogspot.se/

    پاسخحذف