۱۳۹۲ آذر ۱۹, سه‌شنبه

و خدا شبهاي بچه داري را فقط به مادر داد؟

خستگي ٦ ماه با بدنمه. شبها در عميق ترين لحظات خواب بيدار شدن و روزها در اوج كوفتگي عمود ايستادن. زياد پيش اومده كه وقتي داره شير مي خوره، با هم خوابمون برده. يكبار بلند شدم ديدم فرو رفته در درز بين تخت خودم و خودش. سكته كردم اما نتونستم دفعه هاي بعد مانع حمله خواب بشم. هميشه با كابوس افتادنش پريدم.

به هشت ساعت خواب بي دغدغه و بي كابوس محتاجم، مثل يك ماهي به آب، مثل آدم به هوا. مخصوصا وقتي بچه در هفته هاي رشد فيزيكي يا شخصيتي است و زياد بي تابي مي كنه. راه حلش دوشيدن شير و سپردن شبانه بچه به پدره. 

   با اين بدن له شده بايد برگردم سر كار. مي دونم افق تيره تري هم در انتظاره. روز به روز از بودن دختر بيشتر لذت مي برم. اما اين چيزي از درد شانه هام كم نمي كنه.