۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

گل‌بهارم

گاهی گل‌بهار صدایش می‌کنم. دوست داشتم اسم دخترم گل‌بهار باشد. اما اینجا تلفظ این اسم سخت است.
حدود ۱۰ سال پیش در روزنامه تیتر زده بودند «گل‌بهار به بهار نرسید». گزارش ژیلا بنی‌یعقوب بود از یک دختر عشایر. دختری که بعدها خانواده‌اش او را آتش زدند و بچه‌‌اش را هم کشتند. قلبم درد می‌گیرد وقتی دوباره گزارش را می‌خوانم.
...
برای این‌که شرایطم در ایران بهتر شود، از وقتی یادم می‌آید مشغول جنگیدن بودم. جنگ اول با پدر و مادر سر فوتبال با پسرها در کوچه بود. و بعد دهن‌کجی به همسایه‌هایی که دوچرخه‌سواری دیروقت دختر را در کوچه بد می‌دانستند. جنگ با مدرسه پیروزی نداشت چون نظام آموزشی نفهم‌تر از آن بود که بشود تغییرش داد. و بعد جامعه بزرگ‌تر و دانشگاه....
به این فکر می‌کنم که دخترم در جامعه جدیدی که برابری‌های ابتدایی و اصولی زن و مرد را پذیرفته، برای چه چیزهایی باید بجنگد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر