عادت داشتم پشت پنجره سينماى خلوت محله مان بنشينم و خودم را تا شروع فيلم سرگرم كنم.
مثل آدمهايى كه از زندان به مرخصى رفته اند دلم براى كوچه ها و مغازه ها و اين پنجره و خودم تنگ شده بود.
براى راه رفتن بدون كالسكه، ديدن كامل يك فيلم بى وقفه. بدون صداى گريه، ونگ و ونگ و ونگ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر