۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

يك روز خوش براى موزماهى.

صبح بلند شدم با بدبختى پوشكش رو عوض كردم. تازگى ها اجازه نمى ده و ديگه از پوشك بدش مى آد و من هنوز وقت نكردم جيش كردن يادش بدم.

لباسهاى شسته شده اش، تا شد در كشو.

صبحانه اش وسط دردها آماده شد.

زنگ زدم بيمارستان و گفتم درد شروع شده.

رفتم دوش گرفتم. به موهام روغن زدم كه در لحظات روحانى هوا نره.

يا پوست كلفت شدم يا زايمان دوم واقعا راحت تره. دست كم اولهاش. دارم راهى بيمارستان مى شم

۱ نظر: