تاریخ مو به مو بعد ۳۴ سال تکرار میشه.
یکی از شبهای تابستان وقتی هنوز یکسالهام نشده بود، اعضای خانواده به خاطر خوردن جگر مسموم میشن و سر از بیمارستان در میآرن. مادرم که پیشقراول شکمبارههاست اول از همه زیر سرم میره. برای اینکه مسمومیت به من منتقل نشه، طبیعتا شیردادن متوقف میشه؛ در خانه من میمونم و بابا.
من که تا اون موقع یک دقیقه هم از ممه مامانم جدا نبودم، اون شب با جیغهای بنفش پدرم رو همراهی میکنم. بابام که به سختی وزنش به ۶۰ کیلو میرسیده، برای خفه کردن بچه هرچی پوست و گوش داشته جمع میکنه و یک ممه مصنوعی میذاره دهنم. ساکت میشم. این روایت به شکلهای اغراق شده و نشده در فامیل بین عمه و عمو و دایی دهن به دهن میچرخه تا به من میرسه.
حالا من مسموم شدهام و دخترک تمام شب گذشته مشغول یادآوری این خاطره به من بوده.
مادرم اعتقاد داره دخترم با چسبیدنهای افراطی به سینهام، داره انتقام مادربزرگش رو میگیره.
با سینههای ورم کردم و آماسیده و دردناک دارم از فرصت اجباری که فراهم شده استفاده میکنم تا دختر رو از شیر بگیرم. بهش میگم دیگه مامان یک سالته و بزرگ شدی. با صورتی غمگین به ممههای چسبخورده من نگاه میکنه. براش شکل جدید ممهها نفرتانگیزه. بار دوم و سوم حتی حاضر نیست بهشون نگاه کنه. سرش رو برمیگردونه و جیغهایی میکشه که چهارستون اتاق میلرزه.
شیرخوردن برای او فقط سیرکردن شکم نیست. چه بسا سیر باشه. اما این گرفتن سینه به دهان احساس مالکیت، اعتماد به نفس و آسودگی خاطر او رو تقویت میکنه. گرمای مادر به او منتقل میشه و گرمای او به مادر. بهترین لحظههاست برای من که دارم به ناچار از دستش میدم.
توصیه پزشکی: کلا گفته میشه از شیرگرفتن بچه باید دست خودش باشه. یعنی اون تصمیم بگیره که چه موقع دیگه نمیخواد شیر بخوره. معمولا وقتی این اتفاق میافته که بچه تا خرخره سیر باشه و از شیر فقط به عنوان تنقلات استفاده کنه.
اما برای مادرانی که مثل من بدبخت بیخوابی و چسبیدن بچه به ممه هستند، یکسالگی از بهترین وقتهاست. موقعی که بچه دیگه میتونه همپای پدر و مادر غذای کامل بخوره؛ حتی شیر گاو.
بهترین کار این بود که وعدههای شیر رو یکی یکی به تدریج هفتگی حذف میکردم. یعنی اول وعدههای عصر، بعد صبح و در آخر وعده شبانه که قبل خواب بود. تا بچه و مادر کمتر اذیت بشن.
یکی از شبهای تابستان وقتی هنوز یکسالهام نشده بود، اعضای خانواده به خاطر خوردن جگر مسموم میشن و سر از بیمارستان در میآرن. مادرم که پیشقراول شکمبارههاست اول از همه زیر سرم میره. برای اینکه مسمومیت به من منتقل نشه، طبیعتا شیردادن متوقف میشه؛ در خانه من میمونم و بابا.
من که تا اون موقع یک دقیقه هم از ممه مامانم جدا نبودم، اون شب با جیغهای بنفش پدرم رو همراهی میکنم. بابام که به سختی وزنش به ۶۰ کیلو میرسیده، برای خفه کردن بچه هرچی پوست و گوش داشته جمع میکنه و یک ممه مصنوعی میذاره دهنم. ساکت میشم. این روایت به شکلهای اغراق شده و نشده در فامیل بین عمه و عمو و دایی دهن به دهن میچرخه تا به من میرسه.
حالا من مسموم شدهام و دخترک تمام شب گذشته مشغول یادآوری این خاطره به من بوده.
مادرم اعتقاد داره دخترم با چسبیدنهای افراطی به سینهام، داره انتقام مادربزرگش رو میگیره.
با سینههای ورم کردم و آماسیده و دردناک دارم از فرصت اجباری که فراهم شده استفاده میکنم تا دختر رو از شیر بگیرم. بهش میگم دیگه مامان یک سالته و بزرگ شدی. با صورتی غمگین به ممههای چسبخورده من نگاه میکنه. براش شکل جدید ممهها نفرتانگیزه. بار دوم و سوم حتی حاضر نیست بهشون نگاه کنه. سرش رو برمیگردونه و جیغهایی میکشه که چهارستون اتاق میلرزه.
شیرخوردن برای او فقط سیرکردن شکم نیست. چه بسا سیر باشه. اما این گرفتن سینه به دهان احساس مالکیت، اعتماد به نفس و آسودگی خاطر او رو تقویت میکنه. گرمای مادر به او منتقل میشه و گرمای او به مادر. بهترین لحظههاست برای من که دارم به ناچار از دستش میدم.
توصیه پزشکی: کلا گفته میشه از شیرگرفتن بچه باید دست خودش باشه. یعنی اون تصمیم بگیره که چه موقع دیگه نمیخواد شیر بخوره. معمولا وقتی این اتفاق میافته که بچه تا خرخره سیر باشه و از شیر فقط به عنوان تنقلات استفاده کنه.
اما برای مادرانی که مثل من بدبخت بیخوابی و چسبیدن بچه به ممه هستند، یکسالگی از بهترین وقتهاست. موقعی که بچه دیگه میتونه همپای پدر و مادر غذای کامل بخوره؛ حتی شیر گاو.
بهترین کار این بود که وعدههای شیر رو یکی یکی به تدریج هفتگی حذف میکردم. یعنی اول وعدههای عصر، بعد صبح و در آخر وعده شبانه که قبل خواب بود. تا بچه و مادر کمتر اذیت بشن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر