امروز پاهاشو به طور كامل دستش گرفت و يك نيمچه غلت به بغل زد و براي اولين بار بلندبلند خنديد.
هنوز سه ماهش نشده اما وقتي فيلمهاي يك ماهگي و شيرخوردنش رو نگاه مي كنم، دلم براي اون لحظه اش تنگ مي شه. نشانه اي از اين كه چقدر اين روزها رو نفهميده و هضم نكرده از دست مي دم.
من براي درك اين موقعيت خيلي خام بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر