۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

این دهان بستی

یک هفته از وقتی که دخترک را به خانه آوردم گذشته. رابطه ما بیشتر ارتباطی دهانی است. او را به چشم 'دهان' بزرگی می‌بینم که از سینه‌های پردرد من می‌بلعد و جانم تیر می‌کشد. هر دو ساعت یک بار 'دهان' که جیغ می‌کشد، سراسیمه در خواب و بیداری از جا می‌پرم. وظیفه‌ام مراقب بی‌دریغ از اوست. سیم ارتباط ما،‌ یک‌سویه است.

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

قرار است با هر بار گریه او را بردارم. باید بداند که همیشه کسی مراقب اوست. احساس اطمینان و اعتماد به نفس‌اش بیشتر می‌شود. تا ببینم چقدر دوام می‌آورم.

سپر درد

سر سینه‌هایم زخم شده و دردناک است. هر دو به این کار عادت نداریم.
کرم مخصوص نوک سینه هم دردی دوا نکرد.
پدرش در فروشگاه معجره‌ای کشف کرده به نام "سپر پستان". آبی است بر آتش. فروشگاه نی‌نی‌سایت هم در ایران مشابه آن را دارد. دشواری کار، استریل کردن آن قبل از هربار استفاده است. دوشواری؟ دوشواری نداریم ما.

۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه

فاز انکار

نمی‌شود قبول کرد او از دل من بیرون آمده است. نمی‌پذیرم که کودک من است. اما وانمود می‌کنم همه‌چیز عادی است. جلوی این همه چشم نمی‌توانم طور دیگری رفتار کنم. وظیفه من مراقبت از اوست. ساعت‌ها به او خیره می‌شوم و سعی می‌کنم هضم‌اش کنم.

۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

In Vision

آمدیم خانه. نشسته‌ام لحظه‌های به‌دنیا آمدنش را مرور می‌کنم. هفت هشت ساعت بی‌حسی. افت فشار. خطر مرگ بچه. یک ساعت زور زدن بی‌ثمر. درد و درد. و کودک خونینی که روی سینه‌‌ام گذاشتند.
از بابای بچه شاکی هستم که چرا دوربین‌ را چند دقیقه زودتر روشن نکرده است. قبل از ماجرا فکر می‌کردم در لحظه تولد حتما گریه خواهم کرد. نمی‌کنم. زل زده‌ام به بچه. به موهای زیادش. خون‌ روی صورت. دست‌های بی‌نظیرش. نفس نفس می‌زنم و شگفت‌زده نگاهش می‌کنم. با تمام وجود از مجموعه اتفاق‌هایی که افتاده، متعجبم. در فیلم نیست اما مدام می‌پرسم «چرا این‌قدر زشت؟»
چیز دیگری که در فیلم نیست،‌ اشک‌های بابای بچه است.

۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

آغوز بر هر درد بی‌درمان دواست

شیر اول مادر،‌ یعنی شیر زرد و غلیظ همان شیر آغوز است که قدیم‌ترها به بچه نمی‌دادند. اما اینجا تاکید می‌کنند که بچه حتما این شیر را بخورد. با این‌که کم و غلیظ است و احتمالا بچه را سیر نمی‌کند، اما سیستم ایمنی او را برای روزهای بدون دوا، درمان و واکسن تقویت می‌کند.

هفته ۴۱

آمد. با سختی و مشقت فراوان.
از شروع درد غیرجانکاه تا لحظه‌ای که بچه را روی سینه‌ام گذاشتند، دقیق ۴۸ ساعت طول کشید. اگر می‌خواستم به توصیه مامای پشت خط تلفن صبر کنم تا فاصله دردها سه دقیقه شود، دخترک را احتمالا روی مبل خانه‌ می‌زاییدم. مفیدترین دروغ عمرم همین بود که روز دوم به محض رسیدن به بیمارستان، به ماما گفتم «سه‌ دقیقه» و بستری شدم.
مظلومیتم در خانه تبدیل شد به جیغ‌های بنفش بلند که زودتر مسکن «اپیدورال» را تزریق کنند. تجربه قبلی‌ها می‌گفت این جور موقع‌ها فقط جیغ و عربده جواب می‌دهد و جواب داد.

پزشکی:

۱- اپیدورال یکی از روش‌های بی‌حسی موضعی است. اگر خوب عمل کند از شکم به پایین بی‌حس می‌کند و آدم دیگر دردهای زایمان را حس نمی‌کند. عوارض جانبی دارد اما به عقیده من فوایدش به مضراتش می‌ارزد. در موارد بسیار نادر می‌تواند باعث فلج شود.
۲- در بیمارستانی که من بستری بودم و البته بیشتر بیمارستان‌های انگلستان،‌ برای اپیدورال، مسکن را وقتی به ستون فقرات تزریق می‌کنند که دهانه رحم دست‌کم ۳ سانتی‌متر باز شده باشد. در این حالت معمولا فاصله اسپاسم‌های دردناک رحم به ۳ دقیقه می‌رسد. ولی استثناهایی هم مثل من وجود دارند که تا لحظه ‍آخر هم فاصله دردهایشان ۷-۸ دقیقه می‌ماند. وقتی من به بیمارستان رسیدم دهانه رحم ۵ سانتی‌متر باز شده بود.

۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

بعد ۲۸۷ روز

درد ساعت ۲ صبح امروز شروع شد. فاصله دردها اول صبح ۲۰ دقیقه بود و نزدیک‌های مسابقه فوتبال در عصر رسید به ۱۲-۱۳ دقیقه. گل‌ها را می‌شمردم و زمین را گاز می‌زدم.
شب از بیمارستان برم گرداندند. گفتند برو، وقتی فاصله دردها سه دقیقه شد، برگرد. رفتم به دنبال نخود سیاه.